مستم از جام تهی، حیرانی
باده نوشیده شده، پنهانی
شعر: مرحوم استاد افشین یداللهی
خواننده: علیرضا قربانی
آهنگساز: فردین خلعتبری
غمگینم☹️
آره، اگه من جای اون مرده بودم هیچکس دلتنگم نمیشدحتی مثل اون مخاطب استوری دیگران هم نبودم
تمام قدمهام که برای پیشرفت دیگران بود هم فراموش میشد. فکر میکنی آسون بود برام که اون همه درس بخونم و کار کنم؟؟ نه اصلا راحت نبود.
همشو برای این انجام دادم که بتونم شالوده اش رو به نسلهای بعد بگم . به بچههاتون بگم .
بگم که من کمیراه رو باز کردم تا شما راحت قدم بردارین.
نه من یادم به ذهنها سنجاق نمیشد چون باهاشون توی راه تفریح نبودم. اون تایمیکه شما توی خیابون بستنی میخوردین من داشتم توی کتابخونه برای حفظ میراث فرهنگی کشورمون جون میکندم.
طبیعتاً یادتون نمیمونه. و اگه الان میمردم جز خانواده و چند تن که به من لطف دارن کسی متاثر نمیشد. البته بعید نیست که یه عده هم که تن پروری و کاهلی رو مکتب قرار دادن بگن خداروشکر راحت شدیم. من حداقل مثل خیلیاشوم نبودم که دو نقاب داشته باشم. وقتی با من حرف میزنی و بهت میگم عزیزم یعنی از ته دل عزیزم هستی. بدی یک رو بودن اینه که هیچ کس از نقابت خوشش نمیاد و اون نقاب خود خود واقعیته. بعید میدونم کسی. حتی این متن رو هم بخونه .
ولی به آیندهها میگم. سرنوشت میدونم تایم زندگیم کمه اما لطفاً بهم زمان بده تا بتونم تاثیر مفیدی روی نسل بعد داشته باشم. میدونم که مثل قدیمیها باید جانم رو فدا کنم و گذشتن از این زندگی چیزیه که حتمیمیدونم اما لطفاً به من بده که کارم رو تموم کنم و بعد از این دنیا برم.
دارم آهنگ چاوشی گوش میدم.
با جنون در افتادن خیلی آفرین داره.
با تو هیچکس جز من بی سپر نمیجنگه
با تو هیچ کس از این بیشتر نمیجنگه
با جنون در افتادن باز کار دستم داد
آه فاتح قلبم عشق تو شکستم داد
آه چشمهی طوسی
آه چشمهی ویروسی
بعد این به هر دردی مبتلا بشم خوبه
و مثل جوجهی مرده
توی باغچه خاکم کرد
دیگر به نغمه ای
شادم نمیکنی
در یادمیولی
یادم نمیکنی...
پالت
چیزی به من بگو
حالا که خسته ام
حالا که هر نفس
در خود شکسته ام
پ.ن: بی اندازه دلم برای مینو و سپیده تنگ شده، برای انرژی شون و برای غر زدنهاشون 😭💖
و میترسم که زنگ بزنم بگن داره چاپلوسی میکنه🙏🌿
آغاز بهمن...
شکایتها همیکردی که بهمن برگ ریز آم
کنون برخیز و گلشن بین که بهمن بر گریز آ
ز رعد آسمان بشنو تو آواز دهل یع
عروسی دارد این عالم که بستان پرجهیز آ
بیا و بزم سلطان بین ز جرعه خاک خندان ب
که یاغی رفت و از نصرت نسیم مشک بیز آ
بیاای پاک مغز من ببو گلزار نغز
به رغم هر خری کاهل که مشک او کمیز آ
زمین بشکافت و بیرون شد از آن رو خنجرش خوان
به یک دم از عدم لشکر به اقلیم حجیز آ
سپاه گلشن و ریحان بحمدالله مظفر
که تیغ و خنجر سوسن در این پیکار تیز آ
چو حلواهای بیآتش رسید از دیگ چوبین خ
سر هر شاخ پرحلوا به سان کفچلیز آ
به گوش غنچه نیلوفر همیگوید که یا عب
باستیز عدو میخور که هنگام ستیز آ
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعی
مکن با او تو همراهی که او بس سست و حیز آ
خمش باش و بجو عصمت سفر کن جانب حض
که نبود خواب را لذت چو بانگ خیز خیز آمد
مثل درد من تو دنیا هیچ درد مبهمینیست
تو رو دارمو ندارم این عذاب درد کمینیست
اینکه سهم من نمیشی یه عذاب ناتمومه
مثه پرتگاهی میمونه که همیشه پیش رومه
زندگیم روی مدار بی قراری سپری شد
این طواف بی هیاهو قصهی در به دری شد
راه برگشتن ندارم به جنون کشیده کارم
ای همه دار و ندارم تو رو دارم یا ندارم
♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫
قبلنا فکر میکردم شاید چون دارم فیلم و آهنگهای تاثیر گذار میبینم؛ گریه ام میگیره.
اما الان میفهمم که اعصابم ضعیف و حساس شده که توی ۲ دقیقه اشکم سرازیر میشه. البته اینکه ثمر در عقربه بی تاثیر نیست.
آنقدر اشک میریزم که چشمام کاسهی خون میشه.
میدونی دیدن بانوی عمارت خوشحالم میکنه. چون سر دیدنش یکبار از مرگ برگشتم.
یادم میاد چطوری اونشب منو بردن بیمارستان ،وقتی حتی نمیتونستم روی پام وایسم و منو نگه داشتن. و وقتی برگشتم توی خواب و بیدار این دنیا و اون دنیا بانوی عمارت رو دیدم و جهان برام تازه شد.
بانوی عمارت به یادم میاره آب حیات زندگی ام چی بود.
وقتی توی روزمرگی غرق شده بودم.
ممنونم از تیم بانوی عمارت
و ممنونم از خودم و خانواده که از روزهای وحشتناک سختی گذر کردیم.
و همانا دردناک ترین دردها، درد روحی است.
امیدوارم ناراحت نشده باشی،
اگه آخرشب نزاشتم لُپم رو بکشی به این خاطر بود که
گریه کرده بودم و گونههام خیس خیس بود. نمیخواستم بفهمیناراحت بشی. 😔😔
دلم فیلم دفاع مقدس خواست پس گلوگاه شیطان رو دیدم.
خب امروز میخوام از اعماق قلبم صحبت کنم، به بهانه پخش سریال نجلا باید چیزی بگم. به نظرم خیلی احساس عجیبی بازیگران باید داشته باشن. اینکه هزار عشق رو بازی کنی رو نمیتونم درک کنم. من اگه جای بازیگرها بودم زیادی توی نقشم غرق میشدم. چطوری میشه عشق رو آنقدر بازی کرد و عاشق نشد و غرق نشد.
اگه من نقشی ماندگار داشتم شاید با زندگی روزمره ام خداحافظی میکردم و به جایی پناه میبردم و تا ابد توی کنج عزلت توی اون نقش زندگی میکردم. مخصوصا نقشهای تاریخی. مثلا اگه جای ویگو (آراگورن ارباب حلقهها) بودم یا حتی حسام منظور (شازده ارسلان بانوی عمارت).
خیلی توی بازیگری توانایی دارم و میتونم تا آخر دنیا توی یه نقش غرق شم و اینو میدونم که آنقدر آدم عجیبی هستم که باانتخاب شخصیت یه فیلم، ترک دنیا کنم. از این جهت خیلی نگران کننده محسوب میشه. خداوند مرا، از شر خودم حفظ کند.
اگه کسی راهکاری داره مخصوصا از بازیگرها لطفاً برام بنویسه..
راستی کم کم دارم به زندگی هیجان انگیز خودم علاقه مند میشم. اینجاست که میگن قهرمان زندگی خودت باش.
تعداد صفحات : 0